دفتر خاطرات
هرگز دل من ز علم محروم نشد کم ماند ز اسرار که معلوم نشد هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز معلوم شد که هیچ معلوم نشد
دو شنبه 3 مرداد 1401برچسب:, :: 22:23 ::  نويسنده : Rozhin

امروز با تموم سختیاش و درد و رنجی ک داشتم وقتی داشتم با آقای منطق حرف میزدم برگشت بهم گفت تو ب خدا اعتقاد دار؟

من موندم چی بگم و به تنها چیزی ک همیشه فکر میکردم بهش گفتم:بهش گفتم نمیتونم اثبات کنم که وحود داره و نمیتونم بگم نیست هردوشون برام ممکن نیست اما میخوام باور کنم ک هست ولی حتی اگه باشه مگه چ فرقی ب حال من میکنه ؟

بهم گفت فرقش اینجاست اون پشتته وقتی خدا رو داری دیگه از چی می‌ترسی اون تک رو با تمام گناه هات و اشتباهاتت دوست داره !

دلم گرفت و گریه کردم 

باورم نمیشه خیلی وقته که با خدا حرف نزدم و خیلی چیزا هست ک من فکر میکنم ربطی ب خدا نداره دوست دارم باشه و بهم کمک کنه دوست 

دارم منم مثه همه اون آدم ها خوش باور باشم دوست دارم وجودشو احساس کنم حتی اگه نیست 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان Law و آدرس rozhinbabzan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت: